ماجراهای سال گذشته
سلام من پانیذم . مامانم مدیریت وبلاگو به من داده. ما یک ساله وقت نکردیم پست بذاریم برای همین می خوام ماجراهامو براتون بگم ماتو تابستان رفتیم ترکیه اما داداشم برای دوره آموزش سربازی رفته بود کرمان برای همین نتونست بیاد ترکیه. جاش واقعا خالی بود . ولی خیلی خوش گذشت . جاتون خالی ما سوار کشتی شدیم و حسابی خوش گذشت.
دیگه براتون بگم که بعد ترکیه رفتیم خونه خالم توکیش اونجا رفتیم لب دریا و پلاژ بانوان کلی هم ماهی دیدیم. اینم بگم منو مامانم و مامان بزرگم رفتیم کیش وباخاله ام رفتیم پلاژ بانوان اونجا هواش خیلی گرم بود برای همینم چند کیلو کم کردم و برنزه شدیم. نمی دونم اگه کیشو دوست دارین جاتون خالی بود ولی بگم که سوختیم
من تو کلاس چهارم از اون مدرسه رفتم. و تو مدرسه ی اندیشه رفتم .اسم معلم کلاس چهارم خانم حسنی بود. اون معلم خیلی مهربونی بود.
من تقریبا یک سالی هست که به جای کلاس نقاشی کلاس زبان میرم. معلمم خیلی خوب و مهربون اسمشم خانم قرقیه. من خیلی اونارو دوست دارم.
من بعد از تموم کردن کلاس چهارم وشروع شدن تابستون با اسکیت خوردم زمین و دستم شکست الان هم دستم توی گچه قراره بعد از خوب شدن دستم با مامان و مامان بزرگم بریم کیش
راستی تایادم نرفته بگم که تولد۱۰ سالگیم تم باربی بود .و خیلی هم خوش گذشت. خداحافظ
من در کشتی در ترکیه
من و خاله و مامان بزرگم در کیش
م
من و مامانم در کیش
من و صورت سوخته کیش