پانیذپانیذ، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پانیذ کوچولو

تولدت پیشاپیش مبارک

  عزیزم تولد چهارسالگیت مبارک هرچند هنوز ۱۳ روز به تولدت مونده ولی بخاطر اینکه توی محرم افتاده تصمیم گرفتیم که جلوتر برات تولد بگیریم همینطور برای داداشی به خاطر همین پنجشنبه تولد گرفتیم و همه عمه ها و خاله ها هم اومدند و سنگ تموم گذاشتند و خیلی خیلی به همه خوش گذشت . توهم که بزرگتر شدی اما شیطونتر اینهم داداش پیام . امیدوارم که همیشه صحیح و سالم باشید و باهمدیگه مهربون   ...
2 بهمن 1392

تولد

تولدت مبارک     عزیزم اینم تولد شش سالگی که خیلی خیلی خوش گذشت . خاله ها همه بودند به غیر از خاله مژده که نتونست بیاد چون یه پسر خوشگل آورده و باید از اون مراقبت کنه . اسمش رو هم گذاشته حامی . یه کم که هوا بهتر و گرمتر شد میریم شمال تا خاله مژده و بچشو ببینیم. توی تولد خودت که مجلس رو گرم کردی و کلی رقصیدی . پیام هم که سنگ تموم گذاشت و حسابی رقصید و همه رو خندوند. یک سال بزرگتر شدی و خانومتر       امیدوارم که سالهای سال زنده باشی         ...
18 دی 1392

آمادگی

سلام   پانیذ قشنگم معذرت می خوام که خیلی وقته نتونستم به اینجا سر بزنم و مطلب بنویسم . خیلی بزرگتر و خانمتر شدی . رفتی کلاس آمادگی پیش خاله الهه و خاله سمیه . چیزی دیگه تا مدرسه رفتنت نمونده. بلبل زبون شدی و حاضر جواب اما شیرین       ...
2 مهر 1392

تولد پنج سالگی

تولدت مبارک       پایان پنج سالگی و ورود به ۶ سالگی را عزیزدلم تبریک میگم ازاینکه یک سال بزرگتر شدی و شیرین زبونتر خوشحالم . هم به تو و هم به داداش مهربونت تبریک میگم که امروز تولد اونهم هست.       البته امسال به خاطر دو عزیزی که از دست دادیم نتونستم برای تولدتون سنگ تموم بگذارم ولی خوب پای ثابت همیشگی تولدتون مامانی و خاله مینو و مارال بودند که حضور داشتند و یه کیک کوچیک گرفتیم و چند تا بادکنک و عکس هم گرفتیم تا دل تو قشنگم شاد بشه . اینهم عکسهای تولد توی مهدی کودک با دوستان گل مهد کودک           ...
18 آذر 1391

عکس پاییزی

سلام امروز بیست و سوم آبانماهه و هوا هم بارونی و خیلی تمیز و شاعرانه ست. قراره که توی مهد کودک از بچه ها عکس بندازن و ما امروز کلی صبح دنگ و فنگ داشتیم تا پانیذ خانوم رو آماده کنیم . کلی هم دیروز توی خونه ژست عکس گرفتن تمرین کرده .  اینروزها که مدیر مهد عوض شده همه جور کلاس آموزشی توی مهد گذاشتن و خلاصه نمیدونیم که میخوان از این بچه ها چی در بیارن . کلاس زبان، سفال، ارف، شطرنج، یوگا و دوباره چی بیاد خدا عالمه؟ هرکدوم رو هم که ثبت نام نمی کنم، خود پانیذ گریه میکنه که همۀ بچه ها رو بردن توی کلاس و من رو نبردن؟ خلاصه مبجور شدیم که همه رو ثبت نام کنیم. یا همه فن حریف میشه یا اینکه به کل همه رو قاطی میکنه. ...
10 مهر 1391

شمال

پارک جنگلی سی سنگان جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱ از تعطیلات تهران (اجلاس سران) استفاده کردیم و رفتیم شمال. خیلی خوب بود و خوش گذشت . پانیذ که با پسرخاله ها و دخترخاله ها حسابی بازی کرد و بهش خوش گذشت ، طوری که نمی خواست با ما  برگرده.  همیشه وقتی می خواهیم از شمال برگردیم پانیذ میگه مامان اینجا بمونیم ، میگم باید بریم خونه چون سرکار میریم ، تو مهد کودک میری و خونمون اونجاست . اونهم میگه خوب خونمون رو بیاریم اینجا من شمال رو خیلی دوست دارم. نمیدونم اگه بزرگتر بشه بازم نظرش همینه یا عوض میشه چون خودم هم خیلی دوست دارم از تهران برم و اونجا زندگی کنم ولی باید ببینیم که چی پیش میاد. دوهفته دیگه باید دوباره بریم چون عروسی خاله م...
10 شهريور 1391

تابستان 91

سلام امروز سه روزه که تابستون شروع شده ، و هوا هم بعد از چند روز خنکی حالاگرم شده و نشون میده که دیگه تابستونه. دختر گلم بزرگتر شده و کمی هم شیطون و بازیگوش. مدتی است که علاقه اش به دیدن کارتون  زیاد شده و مثل قبل که می خواستم برم بیرون دنبالم میدوید که منهم با تو بیام ، نیست. البته زیاد خوشایند نیست و باید ترتیبی بدهم که کمتر کارتون ببینه. درضمن خیلی هم رویایی . وقتی کارتونها رو می بینه ، بعد از دیدن ، نقش شخصیت همون کارتون رو پیاده می کنه . لاک پشتهای نینجا رو خیلی دوست داره ولی به نظر من کمی کارتون خشنی است و من موافق با دیدنش نیستم. چند وقته که خاله شادی هم از مهد کودک رفته و خاله فریده (مربی نوزادی) دو...
3 تير 1391